♡ツ شــــ♥ـ کــلات تـــ ــلخ ♂

✿✿✿ بمان با من کـــ ه بی تو نمیمانـــم با خـــود (◡‿◡✿)

♡ツ شــــ♥ـ کــلات تـــ ــلخ ♂

✿✿✿ بمان با من کـــ ه بی تو نمیمانـــم با خـــود (◡‿◡✿)

فکــر می کــردم
در قلب تــ ـــ ـــو
محکومم به حبــس ابد!!
به یکبــاره جــا خــوردم ...
وقـــتی
زندان بان برســـرم فریاد زد:
هــی..
تــو
آزادیـــــ!
.
.
.
و صـــدای گامهای غریبهـــ ای که به سلـــول من می آمـــد !!.



[BinaM]

غـــرورِ مــَن اگــر بشــکَــند....



بـــا تکـــه هایــَش شاهــــرگــ  زندگـــی تورا خـــواهــَم زَد...






[BinaM]





باید کسی را پیدا کنم که دوستم داشته باشد 

 


انقدر که یکی از این شب های لعنتی،آغوشش رو برای من


 

و یک دنیا خستگی ام بگشاید. هیچ نگوید.



هیچ نپرسد! فقط مرا در آغوش بگیرد.



بعد همانجا بمیرم! تا نبینم روزهای آینده را.....



 روزهایی که دروغ میگوید.روزهایی که دیگر دوستم ندارد....



 روزهایی که دیگر مرا در آغوش نمیگیرد....



روزهایی که عاشق دیگری میشود .....


[BinaM]

هـرگــاه از شدت تنهـــایـی ،بــه سـرم هــوس اعــتـمــادی دوبــاره می زنــد ،

خنــجــر خـیــانــتی را کــه در پشـتــم فــرو رفـتــه

در مـی آورم ، می بــوسمـش ،
...
انــدکـی نـمــک بــه رویــش میــپــاشــم

دوباره بر سرجایش می گذارم ،

از قـــول مــن بــه آن لـعـنـتـی بـگـویــیــد ،

" خیالــــش تــخــــت " ...

مــن دیــوانــه هنــوز ، بــه خنـجــرش هــم وفــادارم ......!!!!



[BinaM]


مـدتــی بــود کـثـیــف شـده بــودی...تـنــه ات بــه تـنــه خیلی از آشغالها خورده بود!..


نزدیکم که می آمدی همه وجودت بوی خیانت می داد...نفسم تنگ شده بود!...

دور انداختمت، جائی میان همان زباله های محبوبت . مدتی گذشت 

دلم طاقت نیــاورد دست دراز کردم از وسط آشغالها بیرون کـشیدمت ..

بــه خیــال خـودم شسـتـمـت، پــاک پــاک...

خواستم ببوسمت اما دهانت طعم عشق گندیده میدهد...

نــه!!!....

تــو از بـیــخ فــاسد شــدی



[BinaM]   :| <--- ~~